دانلود رمان استاد جذاب من از فاطمه استاد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختری به نام رها که شکست خیلی بزرگ توی زندگیش خورده اما بعد سال ها با استاد خودش و پسرعموش آشنا میشه تا…
خلاصه رمان استاد جذاب من
باصدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم ساعت ۷ بود و ما ساعت ۸ امتحان داشتیم چون دیشب دیر خوابیدم دیر بیدار شدم سریع دریا رو بیدار کردم و یه مانتو و شلوار با عجله پوشیدم. دریا هم سریع لباس پوشید یه آرایش ملایم کردم و جلوی در منتظر دریا بودم که اومد خم شدم و بند کفشم و بستم که گردنبندم آویزون شد تو مشتم گرفتمش و یه لخند زدم و بلند شدم که به دریا بگم بریم که دیدم با تعجب داره نگام میکنه. دستش اومد سمت گردنم و گردنبند رو گرفت تو دستش. دریا: اینو کی گرفته؟ هول شدم چی باید می گفتم. اگر می گفتم رادوین کلی سوال پیچم می کرد که چرا و به چه مناسبت و…
واسه همین الکی گفتم. رها: ر…..رهام گرفته. دریا: چرا تا حالا ندیدمش گردنت؟ رها: خب… خب نپوشیدمش برش داشتم. قبل از اینکه حرفی بزنه دستش رو کشیدم و رفتیم بیرون که همزمان با ما رادوین و هلنا اومدن بیرون قلبم شروع کرد به تند تند زدن نگاهم رفت سمت دستاشون که تو هم قفل بودن چند ثانیه خیره به دستاشون بودم که رادوین دستشو جدا کرد و بهمون سلام کرد یه پوزخند زدم و سلام کردم سوار آسانسور شدیم و رفتیم تو پارکینگ که رادوین گفت. رادوین: ساعت ۱۲ بامن کلاس دارین مسئله رو بلدی؟ رها: آره مرسی یادش گرفتم. هلنا که نشسته بود تو ماشین گفت. هلنا: رادوین جان.
رادوین: اومدم. یه پوزخند زدم و با چشم به ماشینش اشاره کردم و گفتم: برو منتظره. و از کنارش رد شدم و سوار ماشین شدم دریا هم سوار شد و حرکت کردم انقدر از دست هلنا عصبی بودم که با سرعت زیاد حرکت کردم و سر ساعت ۸ رسیدیم رفتیم داخل و نشستیم که پنج دقیقه بعد استاد اومد و کلی حرف زد که سرمو خورد و کلافه شدم با خسته نباشید استاد رفتیم بیرون دوساعت دیگه با رادوین کلاس داشتیم رهام زنگ زد به دریا و اونم رفت یه گوشه از حیاط مشغول حرف زدن شد منم جزوه هایی که ازشون امتحان داشتم رو در اوردم و رویه نیمکت نشستم جزوه رو باز کردم… ولی اصلا حواسم بهش نبود…