خلاصه کتاب:
باغ پهناور و وسیعی که پوشیده از گل های الوان و درختان انبوه سر به فلک کشیده بود به وسیله ی نرده های نیزه ای سفید رنگی به حصار در آمده بود از ابتدای در ورودی راه پهن و سنگ فرش شده ای تا کنار عمارت اشرافی و زیبایی متعلق به خانواده ی رادمنش بود ادامه داشت. مقابل در عمارت ،اتومبیل رادمنش که ساعتی پیش میهمانان خود را از فرودگاه مهرآباد تا به منزل رسانده بود دیده می شد.
خلاصه کتاب:
ارزو دختری که تو سن شونزده سالگی عاشق پسری ب اسم عباس میشه و ازدواج میکنه اما زندگی روی خوش رو ب اونها نشون نمیده و عباس بخاطر مسائلی ک ممکن بود ب ارزو اسیب برسونه با اون به ظاهر بد میشه ارزو شاهد سرکوفت و شکستن غرورش توسط عشقش میشه …عباس طی سفری ب خارج ب قصد حل مشکلاتش دچار تصادف عمدی از جانب دشمنانش میشه …
خلاصه کتاب:
بارت مددی، آخرین بازماندهی مافیا قاچاق که توانست از حصار پلیسها فرار کند و خدمتکار خنگش را هم بتواند از دست دشمنانش حفظ کند! حالا او به دنبال انتقام از کسانی است که موجبات از دست دادن قدرتش را فراهم کردهاند. اما غافل از نفوذی ای که…
خلاصه کتاب:
قصه نفس، قصه یه مامان کوچولوئه، کوچولو به معنای واقعی... مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون... پایان خوش
خلاصه کتاب:
آخرین پوکش را به سیگارش زد و ته مانده اش را زیر کفش های براق و واکس خورده اش له کرد . به قول خودش یک نخ سیگار عجیب می چسبید! پوزخندی گوشه لبش نشاند و بی توجه به جمعی که برای مراسم یکی از دخترعموهایش آمده بودند، بی صدا از جمع فاصله گرفت. عاقبت همه شان همین بود. ازدواج تنها با خودی! چون خون آن ها ، نژاد آن ها، قدرت آن ها برتر از دیگران بود. چون باید برای حفظ قلمروشان تنها خودی ها راه می دادند اما او …
خلاصه کتاب:
سروش نهایت میزبانی را درباره پرنسا به جا آورد که این حالش از دید بقیه دور نماند. نیلوفر در حالی که خسته شده بود، گفت: – نمی خواین بریم؟ من خوابم گرفته. سوگل که مجالی برای بودن با نیما یافته بود از حرف او ناراحت شده و گفت: -ای بابا این همه خوابیدی، بس نبود؟ – من میرم تو ماشین. شماها بمونید با هم خوش بگذرونید. – بله که خوش می گذرونیم، پس چی! تازه آبجی نیلوفر بناست بریم کافی شاپ. نیلوفر فوری گفت: – آخ آخ نه نه الان یه آب به صورتم می زنم، میام با هم بریم. پارکت های کاراملی با سنگهای صدفی_قهوه ای کافی شاپ، نوید نوشیدنی های داغ و خوشمزه ای را می داد. دخترها سفارشات خود را به سروش می دادند که نیما دستش را بالا آورد: -اصلا شام رو مهمون داداش سروش بودیم، دسر با منه. هرچی دوست دارین سفارش بدین…
خلاصه کتاب:
زندگی پر فراز و نشیب رضا انجمن، یکی از برجسته ترین اساتید ادبیات دانشگاه، استادی به ظاهر موفق با شخصیتی ملول و آزرده که کسی علاقه ای به او ندارد و تنهاست، روزی از پشت پنجره دانشکده، ریما، دانشجوی فعال و ممتازی را می بیند که با شتاب به پشت پرچین درختهای...
خلاصه کتاب:
خواب با قدرت خواندن ادامه بیت را از چشمم ربود و با مهارت دست در یقه ام انداخت و گردن باریک و ضعیفم را به زیر پنجه های قوی اش فشرد. بگونه ای که صدای تق مهره های گردنم را شنیدم و دردی که مثل صاعقه در سر و گردنم پیچید هشداری بود که بفهمم با حریفی نیرومند روبرو هستم. و علی رغم میلم باید بازی را به او واگذار کنم و مغلوبش شوم کتاب را برهم گذاشتم . از پشت میز تحریر کهنه، ارث رسیده از پدر زیر چشمی نگاهی اجمالی به اتاق انداختم. بوی فتیله سوخته بخاری بینی ام را آزارد…
خلاصه کتاب:
همه چیز از اونجایی شروع میشه که ارغوان به همراهِ دوستِ صمیمیش کیانا واردِ خانه باغِ بزرگ و باصفای اونها میشه و برای اولین مرتبه، نگاهش با چشمهای عجیبِ مردی به نامِ کیارش برخورد میکنه.. کیارشِ افروز مردِ سی و یک سالهای که گذشتهای زهرآلود داره، بعد از روبهرو شدن با ارغوان تلاش میکنه که ضعف های خودش رو پشتِ نقابِ بیتفاوتی پنهان کنه و ارغوان نمیدونه که در واقع با چطور شخصیتی طرفه.. در مقابل، پگاهی که به دلیلِ آزار و اذیت های همسرش به تازگی از اون جداشده، برای نظم دادن به زندگیش به درخواست یکی از دوستهاش به روانشناس مراجعه میکنه و اون فرد کسی نیست جز، امیرحافظِ سعیدی مردی با خانوادهای متعصب و شخصیتی متفاوت که عشقِ دورانِ بچگیش بوده…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیین بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.