خلاصه کتاب:
هونام بخشایش یه آقازادهی یاغیه، کسی که از سیاست و قدرت فراریه اما تو رأسشه. پدرش یکی از مردان قدرتمند کشوره و تنها پسرش باید کمک حالش باشه اما هونام از پدرش و هر چیزی که بهش ربط پیدا میکنه گریزونه، چون اون رو مقصر مرگ یکی از عزیزانش میدونه. از خونهی پدریش بیرون زده و یه شرکت همراه پسر عموش و بهترین دوستش راه انداخته و اونجا داره توی خفا یه زندگی آروم رو میگذرونه، البته اگه پدرش و دخالتها و خرابکاریهاش واسه برگردوندن پسرش اجازه بده. با پر رنگ شدن خرابکاریهای دختر شیطون داستان توی شرکت توجه هونام بهش جلب میشه و اینجا آغاز کلکلهاییه که مرد ساکت و آروممون رو به یه پسر خشن تبدیل میکنه.
خلاصه کتاب:
گریختم تا رها شوم... خلاص از گناه... از منجلاب.. و گرفتار شدم.. اسیر تو و چشمانت.. صداقت نگاهت... و به تو پیوستم به سادگی نفس کشیدن... یافتمت میان سرخوردگی و تنهایی ام... خواستمت با تمام وجود ... ولی با شک ... با تردید ... دو دل بودم برای داشتنت... حضورت آفتابی بود و من، یخ زده... روز بودی و من، شب... نه... تو هم شب می شدی... خودم دیدم... مانده بودم که بمانم... رفتم که نباشم... ولی تو... همیشه عاشق بودی...
خلاصه کتاب:
ماهور خانم دکتر زیبا و جذابی که با مرگ پدر و مادرش بعد از سال ها از امریکا به ایران برمیگرده. به خاطر اتفاقاتی سفرش طولانی تر از اونچه که فکرش رو میکنه میشه… خواهر برادر کوچکتری که کسی رو جز اون ندارن و برادر بزرگی که معتاده. باعث میشه برای مدتی ایران بمونه که با پیشنهاد صیغه از طرف پسرعمه متاهلش کاوه مواجه میشه. از طرفی عکسهای بدون پوشش در آغوش کاوه به دست زن کاوه میرسه که …
خلاصه کتاب:
آهو دختری ساده که در ۱۲ سالگی بهش دست درازی میشه، ازش فیلم میگیرن و پخش می کنن. هشت سال بعد از اون اتفاق باز هم ترس از لمس شدن و نزدیکی به مردها رو داره، ولی بعد از سه سال از شوهرش میخواد که یک شب رو باهم باشن و خودش رو براش آماده میکنه!
خلاصه کتاب:
آفرت دختری از تبار نسل تافته جدا بافته است که در بدترین شرایط توانست خودش را نجات بدهد و برای انتقام سر دوراهی قرار میگیرد،دختری که در حال وهوای اولین مرد زندگیش است و در این میان مرد دیگری هم وارد زندگیش می شود، رمان آفرت داستان چند زن ومرد را می گوید که هرکدام به نحوی به آفرت مربوط می شوند،جدال میان۳ضلع یک مثلث…
خلاصه کتاب:
صنم دختری ست جوان که در اوج جوانی در حادثه ای دلخراش والدینش را از دست می دهد و مجبور به ترک دیار و زندگی در کنار عمو زاده هایش می شود. او در منزل عمو، با پیشنهادهای دختر عمو و پسر عمویش روبرو شده و چالش هایی جدید و غیر قابل پیش بینی را تجربه خواهد کرد…
خلاصه کتاب:
بچگی تو گوشم خوندن فریا ناف بریدمه! من نامی شهیاد مردی قدرتمند و جدی تمام زندگیم رو از دور تماشاش کردم که غرایزم کار دستم نده! انقدر غرق فر موهاش و شیطنت چشمهاش شدم که یادم رفت اون از وجود من توی زندگیش بیخبره! اون ناف بریدهی من بود و قولش رو بهم داده بودن و حتی از این که مال منه خبر نداشت! پس وقت این رسیده بود که خودم رو بهش نشون بدم!
خلاصه کتاب:
آیدای خوب، آیدای مهربان، آیدای خودم! افسوس، چشم های تو که مثل خون در رگ های من دوید، یک بار دیگر مرا به زندگی بازگرداند. تصور می کردم خواهم توانست به این رشته ی پر توان عشقی که به طرف من افکنده شده است چنگ بیندازم و یک بار دیگر شانس خودم را برای زندگی و سعادت آزمایش کنم. چه میدانستم که برای من، هیچ گاه “زندگی” مفهوم درست خود را پیدا نخواهد کرد؟…
خلاصه کتاب:
مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون خرید… ریسک کرد… باید با دردسر زندگی کرد…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیین بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.