خلاصه کتاب:
محمدطاها خسروی پسری مسئولیتپذیر است که برخلاف چهره و رفتار جدیاش قلبی مهربان دارد و تمام تلاش خود را میکند زندگی مادر و تنها خواهرش را تامین کند اما درگیری احساسی خواهرش و ورود افراد جدید به زندگیشان آرامش نسبی آنها را دچار تلاطم می کند . دشمن قدیمی محمدطاها این بار در لباس دوست ظاهر می شود تا انتقام گذشته را جور دیگری از او بگیرد .جنگ با این دشمن دیرینه همزمان می شود با جنگ محمدطاها با دل و دینش و اتفاقات تازه را رقم میزند…
خلاصه کتاب:
رو به قاضی کردوگفت: من به اون بچه ى تو شکمش شک دارم! اون بچه من نیست! با صورتی کش اومده بهش زل زدم و با ناباوری گفتم: یعنی چی؟؟ منظورت چیه؟! میفهمی داری چی میگی؟! وکیل روبه قاضی کرد و گفت: من میخام با موکلم خصوصی حرف بزنم. قاضی دستی به ریشش کشید و گفت: حتما اقای دلباز! میتونیدبا موکلتون خصوصی حرف بزنید. در حالی که هنوز توشوک حرف فرهاد بودم، بهمراه وکیلم از اتاق خارج شدم…
خلاصه کتاب:
پرستو ۲۲ ساله خوشو میزنه به دیوونگی! چرا؟؟ چون پیام قصد داشته آبروشو ببره... (از همه لحاظ !!!) تو تیمارستان یه دکتر خوشگل و جذاب و مغرور و اخمو هست به اسم آراد. پرستو با دیوونه بازیاش آرادو دیوونه میکنه!! میگی نه؟ برو بخون! مطمطنم هم میخندی... هم گریه میکنی… هم روحیت عوض میشه!
خلاصه کتاب:
درمورد دختری به اسم حور که دارای یک قُل دیگه به اسم رویاست که شر و شیطونتر از حوریه میباشد. نامزد حوری که یکماه مانده به ازدواجشان، او را ترک کرده. خانوادهاش میخواهند تا او به عقد پسرعمهاش سعید دربیاید تا آبروی از دست رفتهی آنها را برگرداند ولی حوری با این ازدواج شدیداً مخالف است. چون باز هم عاشقانه نامزدش را دوست دارد و…
خلاصه کتاب:
ماجرای یه دختر قلدر… که برای محافظت از خانواده اش مجبور خودش شکل پسرا کنه و اونم بخاطر خواسته پدرش چون پسر نداشته اسمش هم سروش هست و این وسط اتفاقاتی می افته. بخاطر اینکه باورش کنند کم سختی نکشیده…
خلاصه کتاب:
از آخرین باری که دیدمت گویی ده که نه صد… نه حتی بیش از هزارسال گذشته است… گاهی چشم هایم را می بندم و سعی می کنم مجسمت کنم. اما انگار تو را برای همیشه ازخاطر برده ام. حتی گاهی اسمت را به یاد نمی آورم. ذهنم نه اینکه از کار افتاده باشد. نه. بنظر می رسد با فیلتر کردن گذشته ای که من تمام زندگی ام را درآن جاگذاشته ام به سوی یک فراموشی ناخودآگاه می کشاندم. یک وقت هایی برای یافتن تو چشم می گردانم اینجا… آنجا… همه جا. اما تو نیستی… و انگار که هرگز نبوده ای. از رنج بی تو ماندن خسته ام. از درد بی تو نفس کشیدن.. بی تو از یلدای شب های تنهایی گذشتن و..
خلاصه کتاب:
همه چیز خوب تا اینکه اون دختر کوچولوی معصوم پولدار وارد گاراژ تعمیرگاهم شد. همینکه چشمم بهش افتاد، تموم چیزی که میخواستم این بود تا دستهای کثیفم رو صورتش بذارم. از اون مدل دخترها نبود که با مکانیک کثیف و ژولیده شهر قرار بذاره. با ۲۸ سال سن فکرشم نمی کردم تو یه نگاه شیفته اش بشم. منی که سال ها بود زنی رو نمیخواستم اما… فقط یه مشکل ریز سر راهم وجود داشت اما من با برنامه پیش میرفتم. همه کاری که باید میکردم این بود تا صاحبش بشم و برای همیشه مال خودم میشد…
خلاصه کتاب:
نگار دختری که با دیدن کیارش بعد از ۱۴ سال، زندگیش و احساساتش دستخوش تغییراتی میشن که هرگز فکرش رو نمی کرده… کیارشی که از بچگی عاشق نگار بوده اما نگار هر گز نمی دونسته و حالا با فهمیدنش….
خلاصه کتاب:
ناهید دختر جوانى است که عاشق مردى مى شود که اختلاف سنى زیادى با او دارد. اما عشق او با همه مخالفت ها و پستى و بلندى ها به سرانجام مى رسد و اکنون پس از دو سال زندگى مشترک...
خلاصه کتاب:
داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا میشود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج میکند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی میبرد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز بر میدارد. مشهورترین اقتباس این اثر فیلم سینمایی ربهکا با شرکت لارنس اولیویر است که آلفرد هیچکاک آن را به سال ۱۹۴۰ میلادی ساخت و برندهٔ جایزه اسکار هم شد….
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیین بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.