خلاصه کتاب:
ارباب اصلان، صاحب عمارت اربابیه، یه مرد مغرور و خود ساخته که وقتی عصبی میشه کسی جرأت نزدیک شدن بهشو نداره الا یک نفر! یه دختر خدمتکار آروم و مهربون که براش چای دارچین میبره و آرومش میکنه. ارباب وارث میخواد ولی زنش که خیلی هم فیس و افاده داره راضی نمیشه بچه دار بشن. اینجاست که خورشید چشم ارباب اصلان رو میگیره! دختر خدمتکار وارث ارباب و حامله میشه…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیین بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.